قالب وبلاگ

*•.*•.¸★★¸.•¨عشق*•.*•.¸★★¸.•¨

*•.*•.¸★★¸.•¨عشق*•.*•.¸★★¸.•¨

با سلام ... ورود شمارا به وبلاگ *•.*•.¸★★¸.•¨عشق*•.*•.¸★★¸.•¨ خوش آمد میگویم ... برای مشاهده کامل مطالب از آرشیو مطالب وبلاگ استفاده کنید.

روزی که عاشق شدم نمیدونم کی بود و چه جوری شد ولی به خودم که اومدم دیدم نمی تونم بدون اون زندگی کنم خیلی برام سخت بود ولی غرورم رو گذاشتم زیر پامو بهش گفتم .اونم گفت که دوستم داشته ولی تو عالم همسایگی و آشنایی نمی خواسته مشکلی برام پیش بیاد4 سال و نیم گذشت.روزهایی که اگه همدیگرو نمی دیدم واقعا مریض می شدیم . با وجودی که همه راضی بودند و تقربیا می دونستند که بله ما همدیگه رو دوست داریم کسی که بیشتر از همه تو خونواده ام اونو دوست داشت سفت و سخت با ازدواجمون مخالفت کرد کسی نبود جز مامانم.هنوز برام سؤاله که چرا با اینکه مامانم اونقدر دوستش داشت که میگفت مثل پسرم برام عزیزه ولی با ازدواج ما مخالفت کرد خیلی کوتاهی کردم نتونستم جلوی مامانم وایسم.برای خلاصی از اون وضعیت که روز و شبم به گریه و آه و غصه می گذشت مجبور شدم ازدواج کنم.از اون روز که ازدواج کردم تا حالا 9 سال می گذره ولی هنوز نتونستم بفهمم چرا مامانم مخالف بود .شب عروسی من اون هم اومد دنبال ماشین تا پشت در خونه ام هم اومد و من هر وقت از شیشه ماشین می دیدمش اشکهام جاری میشد.و اطرافیانم گذاشتن پا حساب جدایی از خونواده ام. من نتونستم فراموش کنم. 1سال و نیم بعد اون هم ازدواج کرد. ولی من جریان عشقمون رو برای همسرم تعریف کردم .همسرم خیلی منطقی برخورد کرد.بهم کمک کرد یادم بره.یادم رفت الآن دیگه مثل اون اوایل اذیت نمی شم.ولی هیچ وقت مامانم رو نتونستم ببخشم .اون عشق واسه من مقدس بود خیلی پاک بود به پاکی آب چشمه.قسم می خورم ما حتی دست همدیگه رو نگرفتیم.نمی دونم چرا اینجوری شد ولی من هنوز هم وقتی اسمشو میشنوم یا می بینمش یا حتی همسروبچه اش رو می بینمنا خود آگاه میرم به اون روزهایی که خاطراتش منو ول نمی کنه.الۀن از زندگیم راضیم همسر خوبی دارم خیلی آقا منشه ولی خاطرهای اون عشق همیشه با منه.خدا منو ببخشه .

[ جمعه 8 آبان 1394برچسب:,

] [ 15:48 ] [ فاطمه ]

[ ]

وقتی کسی رو دوست داری. حاضری جون فداش کنی حاضری دنیا رو بدی فقط یک بار نگاهش کنی.


به خاطرش داد بزنی.به خاطرش دروغ بگی.............رو همه چیز خط بکشی حتی رو برگ زندگی.

وقتی کسی تو قلبته حاضری دنیا بد باشه........فقط اونی که عشقته عاشقی رو بلد باشه.

قید تموم دنیا رو به خاطر اون میزنی..........خیلی چیزا رو می شکنی تا دل اون رو نشکنی.

حاضری که بگزری از دوستای امروز و قدیم.........اما صداشو بشنوی شب از میون دو تا سیم.

حاضری قلب تو باشه پیش اون گرو..........فقط خدا نکرده اون یک وقت بهت نگه برو.

حاضری هر چی دوست نداشت به خاطرش رها کنی..........حسابتو حسابی از مردم شهر جدا کنی.

حاضری هر جا که بری به خاطرش گریه کنی..........بگی که مهتاجشی و به شونه هاش تکیه کنی.

وقتی کسی تو قلبته یک چیز قیمتی داری...........دیگه به چشمت نمیاد اگر که ثروتی داری .

حاضری هر چی بشنوی حتی اگر سرزنشه.........به خاطر اون کسی که خیلی برات با ارزشه.

حاضری هر کی جز اونو ساده فراموش کنی..........پشت سرت هر چی میگن چیزی نگی گوش کنی.

حاضری که بگذری از مقررات و دین و درس............وقتی کسی رو دوست داری معنی نمیده دیگه ترس

[ جمعه 8 آبان 1394برچسب:,

] [ 15:43 ] [ فاطمه ]

[ ]

هر کی میخواست یه زندگی عاشقانه رو مثال بزنه بی اختیار زندگی سام و مولی رو بیاد می آورد.
یه زندگی پر از مهر و محبت.
تو دانشگاه بصورت اتفاقی با هم آشنا شدن ،سلیقه های مشترکی داشتن ،هر دو زیبا ،باهوش و عاشق صداقت و پاکی بودن و خیل زود زندگی شون رو تو کلیسا با قسم خوردن به اینکه که تا اخرین لحظه عمرشون در کنار هم بمونن تو شادی دوستان و خانواده هاشون اغاز کردن.
همه چیشون رویایی بودو با هم قرار گذاشتن بودن یک دفترچه خاطرات مشترک داشته باشن تا وقتی پیر شدن اونا رو برای نوه هاشون بخونن و با یاد اوری خاطرات خوش هیچوقت لحظه های زیبای با هم بودن رو از یاد نبرن.
واسه همین قبل از خواب همه چی رو توش مینوشتن .
با اینکه 5 سال از زندگیشون میگذشت هنوزم واسه دیدار هم بی تابی میکردند .
وقتی همدیگه رو تو اغوش میگرفتند دلاشون تند تند میزد و صورتشون قرمز قرمز میشدو تمام تنشون رو یه گرمای وصف نشودنی اسمونی فرا میگرفت.
همه چی خوب پیش میرفت تا اینکه سام اونروز دیر تر به خونه اومد، گرفته بود دل و دماغی نداشت مولی اینو به حساب گرفتاری کارش گذاشت،اما فردا و فرداهای دیگه هم این قضیه تکرار شد وقتایی که دیر میکرد مولی دهها بار تلفن میزد اما سام در دسترس نبود ووقتی به خونه برمیگشت جوابی برای سوالات مولی که کجا بودو چرا دیر کرده نداشت.
برای مولی عجیب بود باورش نمیشد زندگی قشنگش گرفتار طوفان شده باشه .
بدتر از همه اینکه از دفترچه خاطراتشون هم دیگه خبری نبود.
 
تا اینکه تصمیم گرفت سام رو تحت نظر بگیره اولین جرقه های ظنش با پیدا شدن چند موی بلوند رو کت سام شکل گرفت بعد هم که لباسهاشو بیشتر کنترل کرد بوی غریبه عطر زنانه شک اونو بیشتر کرد .نه نه این غیر ممکن بود اما با دیدن چندین پیامک عاشقانه با یک شماره ناشناس در تلفن سام همه چی مشخص شد .
 
سام عزیزش به اون و عشقشون خیانت کرده بود حالا علت تمام سردیها بی اعتناییهاو دوریها سام رو فهمیده بود.دنیا رو سرش خراب شد توی یک لحظه تمام قصر عشقش فرو ریخت و جای اونو کینه نفرت پر کرد .مرد ارزوهاش به دیوی وحشتناک تبدیل شده بود.
اون شب سام در مقابل تمام گریه ها و فریادهای مولی فقط سکوت کرد.
کار از کار گذشته بود .صبح مولی چمدونش رو بست و با دلی مملواز نفرت سام رو ترک کرد وبا اولین پرواز به شهر خودش برگشت..روزهای اول منتظر یک معجزه بود،شاید اینا همش خواب بود .
اما نبود .همه چی تموم شده بود.
اونوقت با خودش کنار اومد و سعی کرد سام رو با تمام خاطراتش فراموش کنه.
هر چند هر روز هزاران بار مرگ سام خائن رو از خدا ارزو میکرد.ولی خیلی زود به زندگی عادیش برگشت. .3سال گذشت و یه روز بطور اتفاقی تو فرودگاه یکی از هم دانشگاهیاش رو دید.خواست از کنارش بی اعتنا بگذره اما نشد.دوستش خیلی این پا اون پا کرد انگار میخواست مطلب مهمی رو بگه ولی نمیتونست. بلاخره گفت:سام درست 6ماه بعد از اینکه از هم جدا شدید مرد.باورش نشد مونده بود چه عکس العملی از خودش نشون بده تمام خاطرات خوشش یه لحظه جلوی چشش اومد 
 
.اما سریع خودش رو جمع جور کرد و زیر لب گفت:عاقبت خائن همینه.واز دوستش که اونو با تعجب نگاه میکرد با سرعت جدا شد..اون شب کلی فکر کرد و با خودش کلنجار رفت تا تونست خودش رو قانع کنه برگشتن به اونجا فقط به این خاطره که لوازم شخصیش رو پس بگیره و قصدش دیدن رقیب عشقیش و کسی که سام رو از اون جدا کرده بود نیست سئوالی که توی این 3 سال همیشه آزارش داده بود.اخر شب به خونه قدیمیشون رسید.باغچه قشنگشون خالی از هر گل وگیاهی بود چراغها بجز چراغ در ورودی خاموش بودند.در زد هزار بار این صحنه رو تمرین کرده بود و خودش رو آماده کرده بود تا با اون رقیب چطوری برخورد بکنه.قلبش تند تند میزد. دنیایی ازخاطرات بهش هجوم اوردن کاشکی نیومده بود .
 
ولی بخودش جراتی داد.بازم زنگ زد اماکسی در رو باز نکرد.پسر کوچولویی از اون ور خیابون داد زد:هی خانوم اونجا دیگه کسی زندگی نمیکه.نفس عمیقی کشید.فکر خنده داری به نظرش رسید کلیدش همراش بود.کلیداش رو دراورد وتو جا کلیدی چرخوند . در کمال ناباوری در باز شد/همه جا تقریبا تاریک بود و فقط نور ورودی کمی خونه رو روشن کرده بوددلشوره داشت نمیدونست چی رو اونجا خواهد دید.کلید برق رو زد .باورش نمیشد/همه چی دست نخورده سر جاش بود .
 
عکسهای ازدواجشون ،مسافرت ماه عسلشون خلاصه همه عکسا به دیوارها بودند.و خونه تمیز بود.با سرعت بطرف اتاق خوابشون رفت تا ببینه وسایلش هنوز هست یا نه دلش میخواست سریع اونجا رو ترک کنه .چشمش به اتاق خوابش که افتاد دیگه داشت دیوانه میشد.درست مثل روز اول.کمد لباسهاش رو باز کرد تمام لباسهاش و وسایل شخصیش مرتب سر جاشون بود.
 
ناخوداگاه رفت سراغ لوازم سام.کشو رو کشید و شروع کرد به نگاه کردن از هر کدوم از اونا خاطره ای داشت .حالش خوب نبود یه احساسی داشت خفش میکرد ناگهان چشمش به یک کلاه گیس با موهای بلوند که ته کشو قایمش کرده بودند افتاد با تعجب برداشتش کمد رو بهم ریخت نمیدونست دنبال چی باید بگرده فقط شروع کرد به گشتن.چند عطر زنانه ویک گوشی موبایل ناشناس، روشنش کرد شماره اش رو خوب میشناخت شماره غریبه ای بود که برای سام پیام عاشقانهمیفرستاد بود.
 
گیج شده بود رشته های موی بلوند رود لباس سام،بوی عطرهای زنانه ای که از لباس سام به مشام میرسید،و پیامهای ارسال شده همه اونجا بودند.نمی فهمید.این چه بازی بود.خدایا کمکم کن.بلاخره پیداش کرد دفترچه خاطراتشون.برش داشت بازش کرد.خط سام رو خوب میشناخت .با اون خط قشنگش نوشته بود:از امروز تنها خودم تو دفتر خواهم نوشت تنهای تنها.بلاخره جواب آزمایشاتم اومد /و دکتر گفت داروها جواب ندادن .بیماریت خیلی پیشرفت کرده سام،متاسفم.
 
آه خدایا واسه خودم غمی ندارم اما مولی نازنینم.
چه طوری آمادش کنم،چطوری.اون بدون من خواهد مرد و این برای من از تحمل بیماری ومرگم سختر.مولی بقیه خطها رو نمیدید خدایا بازم یه کابوس دیگه.اخرین صفحه رو باز کرد.اوه خدایای من این صفحه رو برای من نوشته:مولی مهربانم سلام.امیدوارم هیچوقت این دفتر رو پیدا نکرده باشی و اونو نخونده باشی اما اگر الان داری اونو میخونی یعنی دست من رو شده.منو ببخش میدونستم قلب مهربونت تحمل مرگ منو نخواهد داشت.پس کاری کردم تا خودت با تنفر منو ترک کنی.این طوری بهتر بود چون اگر خبر مرگم رو میشنیدی زیاد غصه نمیخوردی.اینو بدون تو تنهای عشق من در هر دو دنیا هستی و خواهی بود.
سعی کن خوب زندگی کنی غصه منو هم نخور اینجا منتظرت خواهم موند .عاشقانه و قول میدم هیچوقت دیگه ترکت نکنم. بخاطر حقه ای که بهت زدم هم منو ببخش .اونی که عاشقانه دوستت داره سام.راستی به یکی از دوستام سپردم مواظب باشه چراغ ورودی در خونمون همیشه روشن بمونه که اگه یه روزی برگشتی همه جا تاریک نباشه.سام تو.مولی برگشت و به عکس سام روی دیوار نگاه کرد. سام منو ببخش .بخاطر اینکه توی سختترین لحظات تنها گذاشتمت منو ببخش. 
 
چشمای سام هنوز توی عکس میدرخشید و به اون میخندید

[ جمعه 8 آبان 1394برچسب:,

] [ 15:34 ] [ فاطمه ]

[ ]

 برای دیدن بقیه عکس هابه ادامه مطلب بروید


ادامه مطلب

[ پنج شنبه 7 آبان 1394برچسب:,

] [ 19:57 ] [ فاطمه ]

[ ]

آیکون عاشقانه آیکون عاشقانه آیکون عاشقانه آیکون عاشقانهآیکون عاشقانهآیکون عاشقانهآیکون عاشقانهآیکون عاشقانهآیکون عاشقانهآیکون عاشقانهآیکون عاشقانهآیکون عاشقانه
آیکون عاشقانه آیکون عاشقانه آیکون عاشقانه آیکون عاشقانهآیکون عاشقانهآیکون عاشقانهآیکون عاشقانهآیکون عاشقانهآیکون عاشقانهآیکون عاشقانهآیکون عاشقانهآیکون عاشقانه
آیکون عاشقانه آیکون عاشقانه آیکون عاشقانه آیکون عاشقانهآیکون عاشقانهآیکون عاشقانهآیکون عاشقانهآیکون عاشقانهآیکون عاشقانهآیکون عاشقانهآیکون عاشقانهآیکون عاشقانه
آیکون عاشقانه آیکون عاشقانه آیکون عاشقانه آیکون عاشقانهآیکون عاشقانهآیکون عاشقانهآیکون عاشقانهآیکون عاشقانهآیکون عاشقانهآیکون عاشقانهآیکون عاشقانهآیکون عاشقانه

[ پنج شنبه 7 آبان 1394برچسب:,

] [ 19:54 ] [ فاطمه ]

[ ]



آن روز ها گنجشک را رنگ می کردند و جای قناری می فروختن


این روز ها هوس را رنگ می کنند و جای عشق می فروشند


آن روزها مال باخته می شدی

و این روز ها دلباخته . . .آیکون عاشقانه

[ پنج شنبه 7 آبان 1394برچسب:,

] [ 19:51 ] [ فاطمه ]

[ ]



בلم گرفتــ از آבمایــــــی که میگن בوســــ♥ـــــت دارم اما معنیشــــ♥ــــــــــو نمیבونــــــــــــن

 

 

از آבمایی که میפֿــــــوان مال اونا باشی اما פֿــــــــوבشون مال تو نیســــ♥ــــــتن .

 

 

از اونایــــــی که زیر بارون برات میمیـــــــ♥ــرن ولی وقتی آفتاب میشـــــ

 

 

همــــــــ♥ــــــــه چی یاבشــــــــــون میــــــ♥ـــره

متحرک - جدید - تصاویر زیبا ساز - وبلاگ

[ پنج شنبه 7 آبان 1394برچسب:,

] [ 19:50 ] [ فاطمه ]

[ ]

 

ﺻﺪﺍﯾﺖ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻭﺳﻌﺖ ﺣﺴﺮﺕ ﺩﯾﺪﻧﺖ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ

 

 

ﺑﺎ ﺁﺭﺯﻭﯼ ﺩﯾﺪﻧﺖ ، ﻧﺪﯾﺪﻧﺖ ﺭﺍﺗﺤﻤﻞ ﻣﯿﮑﻨﻢ . . .

 



 

 

فـرقـی نـمـیـکـنـه مـن و تـو مـتـولـد ِ کـدوم بـرج ِ سـالـیـم



مـــهم ایـنـه کـه اگـهتـــــونـبـاشـی ، مـــن هـمـیـشـه بـــرج ِ زهـــرِمــــارم . . .
متحرک - جدید - تصاویر زیبا ساز - وبلاگ

[ پنج شنبه 7 آبان 1394برچسب:,

] [ 19:49 ] [ فاطمه ]

[ ]


عزیـز کرده ی شعرهایــم

 

 

خواستـم بگویـم " بی تو  ...."

 

 

نفس شعر  بنـــد آمد !!

 

 

من که دیگــر

 

جـای ِ خود دارم ...

متحرک - جدید - تصاویر زیبا ساز - وبلاگ

[ پنج شنبه 7 آبان 1394برچسب:,

] [ 19:48 ] [ فاطمه ]

[ ]

 

 

کـسـی چـه مـی دانــد ؟ !

 

 

 شاید روزی بیاید که حال من هم خوب شود ...

 

 

 هــوا خـــوب شـــود ...

 

 

 عــشــق خــوب شــود ...

 

 

 و تـــــو ...

متحرک - جدید - تصاویر زیبا ساز - وبلاگ

 

 

 خــــوب مــن شـــوی !!!

[ پنج شنبه 7 آبان 1394برچسب:,

] [ 19:46 ] [ فاطمه ]

[ ]

مجله اینترنتی دانستنی ها ، عکس عاشقانه جدید ، اس ام اس های عاشقانه
*•.*•.¸★★¸.•¨عشق*•.*•.¸★★¸.•¨


*•.*•.¸★★¸.•¨عشق*•.*•.¸★★¸.•¨

<-PostContent->
ادامه مطلب

+نوشته شده در <-PostDate->ساعت<-PostTime->توسط <-PostAuthor-> | |